۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه


بخشهایی از کتاب
چگونه فراست جسم را بیدار کنیم
" سلامتی هم زیباست " چاپ دوم(1376 ) ، نوشته دکتر دی پاک چوپرا
ترجمه مهدی قراچه داغی
How to Wake Up the Body's Intelligence
Creating Health
Deepak Chopra M.D.


بگذاریم تا اندیشه‌های اصیل از هر سمت به سوی ما بیایند


ذهن انسان مخزن فراست

کتابی که هم اکنون می‌‌خوانید چیزی نیست جزٔ تراوشات مخزنی که از طریق حواس شما به ذهن شما راه می‌‌یابد.به اطراف خود نگاه کنید و مظاهر اندیشه را در همه جا مشاهده نمأیید. صندلی که هم اکنون روی آن نشسته اید با یک فکر شروع شده و به این شکل در آمده است. آپارتمانی که در آن زندگی‌ می‌‌کنید از یک تفکر ناشی‌ شده است؛رختخوابی که در آن می‌‌خوابید، لباس هایی که می‌‌پوشید، اتوموبیلی که میرانید، غذا، که میخورید، کاری که می‌‌کنید، همه و همه ابتدا از یک اندیشه نشأت گرفته اند. درباره این حقیقت مسلم جای تردیدی وجود ندارد. هر چه را که بتوانید تصور کنید انسان آنرا تولید کرده است:بزرگ راهها،اتوموبیلها،سفینه‌های فضأیی، کامپیوتر، داستانها، مربا‌ها چیزی نیستند جزٔ افکار صورت خارجی‌ پیدا کرده.بعضی‌ از آنها از شما هستند و بعضی‌ دیگر حاصل و دست آورد کسانی‌ هستند که شما آنها را نمی شناسید اما به هر صورت حاصل فکر و اندیشه هستند. یکی‌ از متفکران برجسته در زمینه آگاهی‌ و فراست و کسی‌ که به تبیین فراست کمک فراوان کرده می‌‌گوید "افکار تکانش‌های فراست خلاق هستند." این تکانش‌ها بطور طبیعی و به شکلی نامحدود از ذهن انسان نشأت می‌‌گیرند و بنا بر این ذهن مخزن فراست خلاق است؛وقتی‌ افکار با تکانش‌های فراست خلاق به اندازه کافی‌ سازمان یافت باشند به آسانی منجر به عمل خلاق می‌‌شوندو در اثر عمل است که کتاب ها، اشیا، و جسم‌های سالم، صورت خارجی‌ پیدا می‌‌کنند.
مسیری که از آگاهی‌ به خلق اشیا منتهی می‌‌شود همیشه در تجربه ما وجود دارد.صرفا به طور آگاهانه به آن توجه نمی کنیم. اما زمانی‌ که به آن توجه کنیم چشم انداز گسترده تری از زندگی‌ گشوده می‌‌شود.مثلا فرض کنیم که من یک هنرمند هستم.تکانش‌های فراست که از آگاهی‌ من-ذهن من جاری می‌‌شود اگر به درستی سازمان یابد می‌‌تواند به عملی منتهی شود.مواد خام جمع آوری می‌کنم،قلم موی نقاشی و رنگ تهیه می‌کنم و بعد به گونه‌ای حساب شده و سازمان یافته اینها را با هم مخلوط می‌‌کنم. نتیجه امر تولید جدید از ناحیه اندیشه من است:نتیجه کار یک تابلو نقاشی است. برای اینکه این نقاشی روی صحنه ظاهر شود،چند چیز لازم است؛(الف)-آگاهی‌ یا ذهن که فکر نقاشی از آن نشأت می‌‌گیرد (ب)-افکار یا تکانش‌های فراست خلاق،(ج)-رفتاری سازمان یافته و متشکل،(د)حاصل کار که نقاشی است؛تصویری از تاج محل در مهتاب.
توانایی سازمان دادن به اندیشه‌ها به اندازه خود اندیشه ذاتی و درونی است و به عبارتی یک فراست است.فعالیتی از زندگی‌ است که حالت اتفاقی‌ ندارد. باید دانست که هیچ عمل خلافی در طبیعت اتفاقی نیست. وقتی‌ یک آرشیتک پیش طرحی تهیه می‌‌کند،هر بخش آن را می‌‌توان ساخت.ماهاریشی این قدرت سازمان دهی‌ درونی را "دانش"نام داده است.نقطه نظر‌ها بدون دانش، خود به خود و به صورت طبیعی تبدیل به اشیا نمی شوند و صورت خارجی‌ پیدا نمی کنند. ما از آن جهت از کنار قدرت سازمان دهی‌ بی‌ تفاوت عبور می‌کنیم زیرا بخشی از فراست ماست و با آن آمیخته است.وقتی‌ ذهن انسان میخواهد که دستمان را مشت کنیم، واکنش دست به خودی خود صورت می‌‌گیرد اما برای توضیح چگونگی اتفاقی که افتاده به یک فیزیولوژی احتیاج داریم تا دانشی را که به سکوت از مغز به دست منتقل می‌‌شود -اطلاعات درباره انتقال دهنده‌های عصبی، هورمون‌های شارژر‌های الکتریکی‌، آنزیم‌ها و حرکت عضلات-توضیح داده شود. در واقع می‌‌توانیم ذهن را ساختاری بدانیم که دارای قدرت سازمان دهی‌ دارد.
اما درباره اشیأیی که ساخته و پرداخته انسان نیستند و به عبارتی اشیا طبیعی چه میتوان گفت؟ اینها به دو طبقه زنده و غیر زنده تقسیم میشوند. نه اینکه در نظر همه مردم روی زمین گیاهان و حیوانات زنده هستند و آتش و زمین و باد غیر زنده اما ما می‌‌توانیم اینها را اینگونه در نظر بگیرم. در میان موجودات زنده علم ثابت کرده که سطحی بدون هوش و فراست وجود ندارد. حیطه قدرت سازمان دهی‌ از مغز تا هسته یاخته ها امتداد دارد. در لحظه ابستنی و بسته شدن نطفه انسان تخمک بار دار شده چیزی بیش از یک سلسله دستور العمل موجود روی یک ملکول دو رشته ای (د ان ا) نیست. این دستور العمل‌ها شکلی سازمان یافته دارند و نتیجه آن خلق انسانی‌ با مشخصات خاص است. اگر (د ان ا) تولید یک آلبرت انیشتین بکند این توانأیی تغییر دادن دنیا به کمک افکار به فاصله‌ای بی‌ انتها حرکت می‌‌کند. اکنون اجازه بدهید به اشیا بی‌ جان طبیعت توجه کنیم. تکه سنگی‌ را بردارید و آن را بشکنید، خورد کنید و به پودر تبدیل نمأیید. مواد شیمیأیی‌اش را تجزیه کنید.بعد این مواد شیمیأیی را به شکل اتم و اتم‌ها را به شکل ریزه‌های اولیه آن در آورید. حالا چه می بینیم؟ سازمان و تشکیلات می‌‌بینیم. به پروتون،الکترون و اجزا دیگری می‌‌رسیم که به شکلی سازمان یافته مرّتب شده اند. قبل از خورد کردن، پودر کردن، این سازمان بندی وجود داشته است.
نکته‌ای را که می‌‌خواهم بیان کنم این است:آنچه را که به کمک حواس خود درک می‌‌کنیم و به عبارت دیگر همه اشیا طبیعی یا ساخته و پرداخته انسان، زنده یا غیر زنده، تجلی قدرت سازمان دهنده یا دانش هستند.در اینجا به گفته دیگری از ماها ریشی ماهش یوگی می‌‌رسیم "دانش در فراست انسان ساختار پیدا می‌‌کند" قبلا دیده ایم که چگونه این نقطه نظر در مورد اذهان ما صدق می‌‌کند. هر تکانش که از ذهن انسان جاری شود با خود دانشی حمل می‌‌کند.
بنا بر این همه موجودات جهانی از فراست به شکل دانش نشات می‌‌گیرند.این مفهوم بزرگی‌ است که باید درک گردد.می‌ فهمیم تنها چیزی در جهان که حقیقی و ملموس است دانش است. این دانش یا این قدرت سازمان دهی‌ جایگاهی‌ در فراست دارد و بقیه دنیای مادی در مقایسه با آن تا این حد حقیقی‌ نیست.اشیا مادی برای خود حقیقتی انکار ناپذیر دارند.
اجازه بدهید مطلب را به زبان دیگری جمع بندی کنم.قبل از هر چیز ما دارای فراست هستیم که در آن تمامی تکانش‌های فراست خلاق نهفته است.اینهب شکل فکر در ذهن ما جاری هستند. وقتی آن را به صورتی‌ سازمان یافته ابراز کنیم-از طریق قدرت سازماندهی یا دانش --آنها منتهی به عمل میشوند و چیزی مادی خلق می‌‌شود این فرایند که در ذهن ما وجود دارد در طبیعت و در جهان هستی‌ مصداق دارد. تکانش‌های ما مانند سایر تکانش‌های فراست هستند. ما صرفا آن را اندیشه می‌‌نامیم زیرا اینگونه درباره آن فکر می‌‌کنیم. پرنده‌ای که از روی اقیانوس آتلانتیک پرواز می‌‌کند نیز دارای یک تکانش فراستی است که او‌ را هدایت می‌‌کندو به مهاجرت او‌ می‌‌انجامد. این تکانش موجود در مغز پرنده هم چنین یک اندیشه است و ما تنها از آن جهت آن را اندیشه نمی‌‌نامیم زیرا از روی عادت اندیشه را مختص انسان می‌‌دانیم. اگر عادت بکنیم می‌‌توانیم بگوییم که یک زنبور عسل نیز دارای فکری است که او‌ را به جمع آوری کنیم شیره گلها و تولید عسل وادار می‌‌کند.
وقتی‌ به بدن خود نگاه می‌‌کنیم نیز این اتّفاق را مشاهده می‌‌کنیم. ما به گمان خیال می‌‌کنیم که اندیشه مربوط به مغز و منحصر به آن است. اما با بینش جدیدی که به دست آورده ایم می‌‌دانیم که فراست در تمامی یاخته‌های جسم ما وجود دارد. دستگاه ظریف و عظیم قلب،کلیه،نظام دفأعی بدن، جملگی ابزاری دیگر از قدرت سازمان دهنده هستند. بنا بر این به این نتیجه گیری ناچاری می‌‌رسیم که ذهن یا فراست یا هوش و آگاهی‌ در تمام اجزا جهان هستی‌ وجود دارد

تکامل

چند سال پیش اطلاعاتی نا محدود که در یک اسپرم تاژک دار کوچک جمع شده بود با یک مجموعه اطلاعات نا محدود دیگر که در یک سلول کوچک بنام تخمک وجود داشت ترکیب شدند. نتیجه کار اطلاعاتی نا محدود بود که اینبار در نطفه آبستنی در کنار هم قرار گرفتند. این نطفه بار داری منحصر به فرد بود زیرا در تمام جهان هستی‌ نطفه‌ای دقیقا با این مشخصات وجود نداشت. در شرایط مطلوب و در معرض غذا این سلول بارها تقسیم شد. میلیارد‌ها بار به اجزا کوچکتری تقسیم شد و هر بار با خود دانش و اطلاعاتی منحصر به فرد داشت.امروز آن سلول تبدیل به میلیارد‌ها سلول شده است که در هماهنگی با یکدیگر کار می‌‌کنند و دانش و فراستی را به معرض نمایش می‌‌گذارند که هرگز قدرت و توانأیی سازمان دهی‌ خود را از دست نمی دهد. امروزه آن سلول همین شما هستید.
تنها جوهر و ماده شما مطرح نیست.همه افکار، احساسات،دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی ها، امیال و شهوات شما مطرح است. ممکن است امروزه یک موسسه بازرگانی را سرپرستی کنید.ممکن است از درون یک قایق پارویی به ستاره‌ها خیره شوید یا زبان یونانی بخوانید و یا انقلابی را سرپرستی کنید. ممکن است تبدیل به هیتلر یا گاندی شوید، ممکن است جهان تحت افکار شما متحول گردد. شما کیستید؟در واقع شما همان سلولی هستید که از که از جمع صد‌ها میلیون اسپرم سبقت گرفتید و در رحم مادرتان به تخمک رسیدید.
کد دستور العمل‌های همان (د ان ا) دو رشته‌ای امروزه هم به همان شکل گذاشته است. به مفهوم واقعی‌ شما صرفا همان مجموعه دستور العمل هستید و لا غیر. این مجموعه شماست،پوست شما، چشمان شما،احساسات شما، ذهن شما و فراست شما. شما قطعه‌ای دانش هستید. این دانش به بی‌ نهایت طریق ابراز می‌‌شود.به طوری که شما با آنچه دیروز بودید تفاوت دارید و فردا نیز موجودی متفاوت از امروز خواهید بود.
تکامل بدان معنا نیست که شما متفاوت شده اید یا دانش بیشتری کسب کرده اید. این دانش از همان ابتدا کامل بود، از همان زمان که درون یک سلول بود بی‌ انتها و نا محدود بود. تنها این ابزار دانش است که رشد کرده آیا این رشد با محدودیتی روبروست؟ آیا تکامل با محدودیت روبروست؟ شاید بنظر برسد که تکامل به پله‌های یک نردبام می‌‌ماند که می‌‌توان آنقدر از آن‌ بالا رفت تا به انتها یش رسید. اما در نظر دانش تکامل مفهومی بسیار وسیع تر دارد.
تکامل طبیعت حیات است. اجازه بدهید به گفته جوناس سالک پزشک پژوهشگر نامی‌ توجهی‌ داشته باشیم:
اصل تکامل که باید رعایت شود این است که همه چیز را اجازه می‌‌دهد. قبل از تکامل بیولوژیکی،یک تکامل قبل از بیولوژیکی داشته ایم.قبل از آن دوران تکامل نظام عالم وجود بود. بعد از بیولوژیکی تکامل فرا بیولوژیکی وجود داشته است، تکامل آگاهی‌ و آگاهی‌ از این آگاهی‌ و در عین حال آگاهی‌ از تکامل. تکامل همین حالا در ذهن انسان در نتیجه تجربه کردن شکل می‌‌گیرد. این تکامل را جذب می‌‌کنیم تا بخشی از وجود ما شود.افکار و خلاقیت انسان جملگی در واکنش به محیط انسانی‌ شکل گرفته اند. تکامل فرا بیولوژیکی مستلزم بقای عاقل‌ترین‌ها و مدبر‌ترین هست.درایت ملاک و معیار جدید مناسب بودن است.
منظور دکتر سلک این است که هدف تکامل در انسان بقا پیدا کردن مدبر‌ترین هاست. خود تکامل است که ما را به این نقطه نظر رسانیده است؛ همان گرایشی که ستاره‌ها و زمین و حیات روی آن شکل داد.
در تمامی‌ این مراحل عمل تکامل بدون تلاش صورت گرفته است. طبیعت وجود است که رشد کنیم.مدبر شدن صرفا مرحله بعدی رشد خواهد بود. کاری نباتد بکنیم جز پیروی از گرایش طبیعی که ما را در مرحله نخست آگاه و مدبر کرد و بعد آگاهی‌ از این آگاه بودن را در ما ایجاد نمود.
اگر درایت معیار بقاست باید ببینیم که درایت چیست؟ در هند تعریف کلاسیک از انسان مدبر مشمول به کسی‌ است که به حقیقت پی برده است.می‌ توانیم بگوییم که درایت اطلاع درباره مجموعه زندگی‌ است. از آن جأیکه تلاش انسان بدون تلاش او رشد می‌‌کند زندگی‌ را به عنوان یک مجموعه کامل درک می‌‌کنیم و به همین دلیل است که ما به سلامتی و سعادت کامل توجه داریم. اینها هدف‌های طبیعی اشخاصی‌ هستند که فراست نامحدود موجود در ذهن و جسم خود را درک می‌‌کنند. وقتی‌ بپذیریم گرایش طبیعی ما این است که در دانش رشد کنیم در مرحله بعد در می‌‌یابیم که چرا هدف این رشد افزایش خوشبختی‌ است

ذهن باز

با ذهن بسته امکان متکامل شدن وجود خارجی‌ پیدا نمی کند. علتش این است که برای متکامل شدن باید از ذهن استفاده کرد. کسی‌ که ذهن باز دارد کانال‌های جدیدی را می‌‌گشاید و بدون گشوده شدن کانال‌های جدید پیشرفت‌های مهم به دست نمی آید. کسی‌ که ذهن باز دارد دچار هراس نمی شود و می‌‌پذیرد که در دنیا چیز‌های جدیدی کشف خواهد کرد، کشف جدیدی که تعصبات گذشته را به مبارزه می‌‌طلبد، وقتی‌ فراست کانال جدیدی پیدا می‌‌کند زندگی‌ بیشتری از معبر آن عبور می‌‌کند. عادات بد جملگی ناشی‌ از ذهنیت منسوخ شده است، ذهنیتی که زمانی‌ راهی‌ به سوی موفقیت و پیشرفت گشود اما حالا به جائی منتهی نمی‌‌شود و اثر بخشی خود را از دست داده است.
تنها کاری که باید بکنیم این است که به اذهان اشخاص متعصب نگاه کنیم تا بدانیم که تحمل نکردن زهر آگین و مسموم کننده است، رشد انسان را مسموم می‌‌کند و امکان رسیدن به سلامتی کامل را از او می‌‌گیرد.فراست به آب می‌‌ماند، باید برای آنکه پاک بماند جاری باشد. داشتن ذهن باز و سالم پیش شرط داشتن زندگی‌ سالم است. اگر پذیرای چیز‌های بدیع زندگی‌ باشید امکان دسترسی‌ به امکانات و فرصت‌های جدید در زندگی‌ فراهم می‌‌شود. ذهن باز شرط زندگی‌ سالم است

شگفتی و باور

"ما درون حقیقت هستیم و نمی‌‌توانیم از آن خارج شویم"
مرلو پونتی
"چرا ما نیز از یک رابطه بکر با جهان لذت نبریم"
رالف امرسون
واقعیت اینکه من در حال حاضر وجود دارم، اتفاقی‌ بده در جریان فضا-زمان، جریانی که در آن‌ اتمها شکل گرفتند، پیچیده تر شدند و سر انجام به مجموعه پرتوپلاسمی که مرا تشکیل داد تبدیل گشتند. اجزا متشکله آن از ازل بودند و تا ابد نیز باقی‌ خواهند ماند.
ما در زمانی‌ زندگی‌ می‌‌کنیم که تغییر عظیمی‌ در شرف وقوع است، پس از قرن‌ها کشف و مطالعه و بررسی طبیعت، علم آماده شده تا به جریان اصلی‌ طبیعت باز گشته و به قوانین آن احترام گذارد.در مرحله بعدی وقتی‌ به رابطه اصلی‌ مان با جهان می‌‌نگریم،همه چیز را حیرت آور و عجیب می‌‌بینیم،ایلیا پر گوگین آن را "افسون دوباره طبیعت"نامیده.شاید که ما توده‌ای از پروتوپلاسم باشیم ولی‌ همیشه و در همه حال در خود و اطراف خود با دیده آعجاب و حیرت می‌ نگرییم.
سلامتی کامل یعنی‌ رشد کردن و نمی‌‌توان رشد کرد مگر اینکه نزاری اجمالی‌، مقدس و بی‌ ضرر،شگفت انگیز و حیرت آور بر زندگی‌ داشته باشیم. هیچ چیزی ثابت نیست. زندگی‌ پر از ماجرا و بالا و پأینهاست و این کیفیت خدا گونه است که بگوزاریم زندگی‌ همانطور که هست باشد.
علم روانشناسی‌ جدید در پی شنناخت و دریافت دورانی است که در آن شخصیت انسان از رشد بازیستد البته تا کنون حد و مرزی بر آن نشناخته. رشد و تکامل جریانی دائمی است که علم بر آن پایانی نمی‌‌بیند. ولی‌ علم دانش با باور و ایمان کنار نمی آیاند در علم همه چیز باید قابل اندازه گیری و اثبات باشد. هر چند رشد و تکامل کنونی در علم از زمانی‌ شروع شد که بسیاری از متفکرین دریافتند که ما بیرون از طبیعت نیستیم و نمی توانیم از آنچه که به آن باور داریم طبیعت را جدا کنیم. ایمان و اعتقاد نیرو‌های اصلی‌ در طبیعت هستند.. هر یک از ما به چیزی باور دارد و ارزش‌ها و داشته‌های ما سیستم اعتقادی ما را تشکیل می‌‌دهد. مثلا دنسهمندی که علم مطلق را قبول دارد ولی‌ به هوشیاری بی‌ نهایت جهان یتقدی ندفرد هر بار که آزمایشی انجام دهد باور می‌‌کند که نظمی در جریان است، نظمی که نتایج آزمایشات را چنانچه دقیقا تکرار شوند، شبیه به هم خواهد داد.بدون چنین اعتقادی علمی‌ وجود نخواهد داشت. زمانی‌ که طبیعت هوشیاری را در حد خرد و دانش درک کنیم به سطوح برتر ایمان و باور دست می‌‌یابیم. این همان باوری است که در استدلال اگاهمان داریم. ولی‌ بلاترین درجه ایمان زمانی‌ حاصل میشود که ذهن با آگاهی‌ و فراست خودش به عنوان یک تجربه بر خورد کند. زمانی‌ ذهن نیازی به قبول داشتن هوشیاری طبیعت ندارد، زیرا در درون آن جای دارد و احساس یکی‌ بودن با آن را داشته و خودش را در خانه خودش احساس می‌‌کند.این باور در تجلی و نمود نهأیی، احترام عمیق انسان را به خویشتن خویش به دنبال می‌‌آورد؛"طلب کنید به شما داده خواهد شد، رهتان روشن خواهد شد،سٔوال کنید، پاسخ داده می‌‌شود، در را بکبید، بر روی شما باز خواهد شد"برای شخصی‌ با چنینن باوری نثاعره شکستی وجود دردنا رنجی‌، نه دردی،نه بدبختی، چنین انسانی‌ قدرت سلامتی و یگانگی را تجربه می‌‌کنند.کاری که ایمان و اعتقاد انجام می‌‌دهد حد و مرزی ندارد، زیرا توانایی هوشیاری در خلق مفاهیم جدید حقیقت بی‌ نهایت است.در اینها به مفاهیم ودأیی که انسان را عالم صغیر و جهان را عالم کبیر می‌‌دند می‌‌رسیم. با نزدیک شدن دنیای بیرونی و درونی ما طبیعت یک بار دیگر افسون می‌‌گردد. ناپلون هیل درباره هوشیاری جهانی چنین می‌‌گوید:به رقم قوانین مدرن علم امروز، در جاییکه همه چیز شکست می‌‌خورد سلامتی را باز می‌‌گرداند و بدون توجه به علت درد، زخم‌های غم و ناا امیدی را التیام می‌‌بخشد.ایمان و باور بدیهی‌ترین قدم به سوی خودآگاهی است.

راه همدردی و مهربانی

همدردی در منشا حیات آغاز می‌‌گردد. هنگامی که خود آگاهی‌ عمیقتر می‌‌شود،وقتی‌ که منشا زندگی‌ را لمس می‌‌کند،دلسوزی و شفقت به خودی خود ظاهر می‌‌گردد. آگاهی‌ به آن روح می‌‌بخشد. دلسوزی و مهربانی خاصیت افرادی است که بی‌ دریغ محبت خود را نثار می‌‌کنند.مهبتی که بطور طبیعی خالص است و عمیق. در مواقع پریشانی و غم با دانش و آگاهی‌ بر عدم را سبک کرده، آرامش و صلح را به ارمغان می‌‌آورد. دلسوزی و مهربانی بالاترین و برترین احساسی‌ است که روح انسان قادر به ساخت و پرداخت آنست. مانند دیگر احساسات،دلسوزی چنانچه از دلبرخیزد به ناچار بر دلم هم خواهد نشست.بخشش، مهربانی و همدردی اتفاقات احساسات ما نیستند بلکه در مراحل تکامل بر اساس نیاز‌های جهانی رشد یافتند.فداکاری و ایثار از خصوصیات موجودات زنده است، برتری دادن خواسته هم نوع بر خواسته شخصی‌ همیشه وجود داشته. سلول‌ها برای خودشان فعالیت ندارند بلکه برای دوام و بقا یافتنی که جزئی از آن هستند عمل می‌‌کنند، بافت‌ها نیز به همین ترتیب برای عضوی در کارند که آن هم به نوبهٔ خود به عملکرد کلّ سیستم کمک می‌‌کند.
این مراحل را می‌‌توان شروع همدردی دانست، هر سلول با احساس همدردی احتیاجات سایر سلول‌ها را درک کرده و به نیبه خود به آنها واکنش نشان می‌‌دهد.به عنوان مشخصه انسان همدردی می‌‌تواند بسیار با شکوه بوده و در عین حال نشان ادامه سالم یک غریزه اساسی طبیعی باشد. هیچ شفأیی بدون آن صورت نمی گیرد. همدردی، بدن فیزیکی‌ را از درون تحریک کرده و میل آن را به شفا بر می‌‌انگیزد. پزشک با انجام اعمال خاص این محرکه را در بدن بیمار ایجاد می‌‌کند ولی‌ او هم بدون داشتن حس همدردی نسبت به بیمار موفقیتی نخواهد داشت. جریان مثبت معر و محبّت از طرف پزشک معالج به سمت بیمار چنان عکس الملهی زیست شیمیا یی‌‌ را ایجاد می‌‌کند که سرانجام فیزیولوژی بدن منجر به سلامتی و بهبودی می‌‌شود.چنانچه از چشم مهربانی و همدردی نگاه کنیم تمام افراد بشر یکسان هستند، عضوی از زندگی‌ عبدی جهان هستیم و حق داریم در آن جائی داشته باشیم.چنانچه روزنه‌های شناخت باز گردند این واقعیت را درک خواهیم کرد

تصویری از عشق

"عشق تنها یک انگیزه آنی‌ نیست؛باید شامل حقیقت باشد،که قانون است"مکانیسم رشد همان مکانیسم
عشق است. همه ما نطفه‌های عشق و آرزو بودیم که در لحظه‌ای محدودیت یافت و به جسم فیزیکی‌ تبدیل شدیم. زمانی‌ که نوزاد بودیم همان عشق ما را تغذیه می‌ کرد، اولین آگاهی‌ از خود چنان با عشق ما در یکی‌ بود که مشکل می‌‌توانستیم تفووتی بین این دو بیابیم. چنانچه نیروی عشق در زندگی‌ سایه افکند. آن را تغذیه کرده وب آن هویت بخشید، در این صورت می‌‌بایست قسمتی‌ از فراستی باشد که همان خودماست.
ذهن آگاه، ذهنی‌ است که بتواند هوشیاری‌اش را با عشق ادامه داده و همراه کند. چنین شخصی در بسیاری از اوقات تجربه عشق خالص را خواهد دشتو آنطور که آمار نشان می‌‌دهد چنین تجاربی بدون توجه به زمان و مکان شباهت های بسیار داشتند، یک نیروی اولیه حرکتی،به ناگهان فعال،همه گیر و نهایتا جدایی ناپذیر از یگانگی و وحدت.معدود اشخاصی‌ که تجربه عشق خالص را ادامه دادند،همانها رهنمایان بشریت هستند. ولی‌ همین راهنما در تک تک سلولهای ما جای درد و ما بدون مشورت با آن نمی توانیم زندگی‌ کنیم آگاهانه و یا نشانه هایی از هشیاری داشته باشیم.عشق رهبر هوشیاری است. مانند ریسمانی است که تا در مسیر تکامل هستیم نمی توانیم آن را رها کنیم. این ریسمان ما را از آستانه افکارمان به وسعت جهان خواهد برد. هر کسی‌ سهم خود را ایز این ریسمان به شکل (د ان ا) که نشانگر شخصیت منحصر به فرد او و جزٔ غیر قابل تعویض دنیای هستی‌ است، به روش می‌‌کشد. در لحظات لطیف دقت و آگاهی‌، عشق بار عنوان نیروی ملایم تکامل احساس می‌‌شود. نیرویی که جریان زندگی‌ را به جلو می‌‌برد. زیرا که "چنین" می‌‌خواهد. تکامل در این جا به عوض نیروی خشن و بی‌ رحم، یک سلسله خاصت‌ها و آرزو‌های معصوم و مقدس است.
عشق بسیار صریح و معصوم است. به هر چه نگاه کند به آن نور می‌‌بخشد و در خالص‌ترین حالت خود هدفی والاتر از ایجاد شوق و سرور ندارد. به همین دلیل عشق که همان آگاهی‌ و شناخت حالات همنو عان است چنان قدرت و نفوذی درد که درد را التیام داده و مرض را به شفا تبدیل می‌‌کند. عشقی‌ که طبیعت را بر می‌‌انگیزد، درک و دریافتی است که در اوج هر تجربه‌ای به دست آمده و نهایتا زندگی‌ را ساده می‌‌کند. هر تماس عشق و هر ذره ایی در زندگی‌ برای هدفی خاص شکل گرفته، عشق نیروی خلاقیت است، و از راه خلاقیت سرور و جاودانگی حاصل می‌‌شود.
قویترین عمل عشق یگانگی و وحدت است. شاید در یک لحظه ذهن آشفته و مغشوش گردد پی این یکی‌ بودن در تمام حالات وجود دارد. هر کسی‌ متعلقات مادیش را دوست دارد، خانه، باغش،بچه اش...چنانچه همین احساس به لایتناهی سوق داده شود خواهد گفت"من این دنیا را دوست دارم" مال من است.
سوامی اناندا بیان مقدسی درد: روزی در مزرعه انگشتم را بریدم طوری که می‌‌توانستم رهایش کنم ولی‌ با توجه به وقت آن را زخم بندی کردم و با این عمل از احتمال عفونی‌ شدن بقیه بدن جلوگیری کردم. به همین ترتیب وهنانچ خود را جزیی از کیهان و عضوی از تمامی جهان هستی‌ بدانیم، چگونه می‌‌توانیم از عشق به سایر عضو‌ها دست بر داریم؟
از این استدلال ساده لزوم بر قراری زندگی‌ در سطوح بالاتر را احساس می‌ کنیم. می‌‌بینیم که تفاوت‌ها سرابی بیش نیستند، عشق حقیقت را زنده می‌‌کند، حقیقتی که در غیاب دو گانگی‌‌ها ظاهر می‌‌گردد.او چنین ادامه می‌‌دهد: زمانی‌ که احساس کردید قسمتی‌ از کلّ هستید و در عین حال به آن تعلق دارید، کلّ جهان هستی‌ به شما تعلق خواهد داشت. اهساسیک شب‌ها عشق می‌‌دهد و عشقی‌ که در نهایت برای شما شفا بخش است، و هیچ درمانگری بدون عشق جهانی توانایی درمان ندارد. وقتی‌ احساس کردید شما یک نفر هستید، و در عین حال جزیی از کلّ جهان از هیچ کس نخواهید ترسید، کسی‌ که نترسد همیشه زنده است و کسی‌ که میترسد هر دقیقه می‌‌میرد.
آیا تفاویی هم دارد اگر فکر کنیم جزیی از کلّ جهان هستیم؟ تنها در حد فکر کردن شاید نه، ولی‌ دریافت و درک مستقیم چرا. لحظاتی از حقیقت را تغییر می‌‌دهد. چنانچه لمس گردد، چیزی نو از درون بیدار می‌‌گردد.
دیوید بوهم یکی‌ از پیشتازان جسور و بی‌ باک علم فیزیک جدید، آگاهی‌ وحدت را به عنوان یک فرضیه علمی‌ مطرح می‌‌کند. او چنین عقیده دارد که تمام اتفاقات فیزیکی‌ در جهان به هم ارتباط داشته و مطالعه کامل هر قسمتی‌ در اصل منجر به آگاهی‌ در سایر قسمت‌ها می‌‌گردد. و چنین نتیجه میگرد که ارتباط و تماس با واقعیت جهانی توسط عشق و یا تجربیات درونی معنوی صورت می‌‌گیرد که ثانیا همه در سطح آگاهی‌ جمعی‌ با هم یکی‌ شده و به هم می‌‌پیوندد. بهم ادامه می‌‌دهد که: حتی اگر صد نفر بتوانند عمیقترین سطح حقیقت را دیدهو آن آرا در یک ذهن گروهی جمع کنند خودخواهی‌ و فردیت از میان آنها رفته، قادر خواهند بود آگاهی‌ واحدی را تشکیل دهند،مانند عضوهای مختلف یک انسان کامل که وجودی واحد را شکل می‌‌دهند. تمام اینها احساسات الهام بخش و شگفت انگیزی هستند، در کلام مردان روحانی آنها را می‌‌بینیم با آنها موافق هستیم و آنها را جدی میگیریم، ولی‌ چه کسی‌ می‌‌تواند آنها را به حیطه عمل در آورد؟ عشق باید پرورش داده شود. عشق در هر آگاهی‌ به دست می‌‌آید، ولی بطور کامل استفاده نمی شود. کار برد عشق یعنی‌ شفا دادن. چنانچه عشق بدون سعی‌ و کوشش و به راحتی‌ از عمق احساسات برخیزد، شفا بخشی را بدنبال خواهد آورد. کودکان محروم از محبت مادرانه از راه همدردی و دلم سوزی معالجه می‌‌شوند.با عشق دوباره‌ای که به آنها داده می‌‌شود جسم و ذهنشان کمبود‌های ناشی‌ از محرومیت و فشار عاطفی را جبران می‌‌کند. در این مقوله عشق بسیار قابل استفاده و عملی است ، از لحظه‌ای که آنرا در آگاهی‌ خود حس کنیم شروع به عمل می‌‌کند.
سالمترین و خوشبخت‌ترین افراد کسانی‌ هستند که محبت و همدردی فراوان دارند. آنها حتی هوشیاری خود را با عشق به کار می‌‌گیرند. و اگر از آنها سئوال کنید خواهند گفت که عشق آنها جنبه خود خواهی‌ دارد، زیرا هر لحظه مثل عشق می‌‌دهند خودشان بیشتر از آن سیراب می‌‌گردند. وقتی‌ زندگی‌ کامل است تنها عشق است، وقتی‌ آگاهی‌ کامل است تنها عشق به همراه دارد. مبدأ هر هوشیاری در آگاهی‌ ما منشا زندگی‌ به عنوان عشق آغاز می‌‌شود.
می‌ توانیم زندگی‌ را در سطوح بالاتر آگاهی‌ بنا کنیم و در آنجا آن سادگی‌ را که عشق است درک خواهیم کرد. آن تفکر، امید، احساس یا خواب نیست، جزئی از ماست، انرژی حیاتی‌ ماست. در انتها خواهیم دید که آوردن آگاهی‌ به منشا آن بسیار آسان است، زیرا جأیی است که بطور طبیعی آگاهی‌ می‌‌خواهد تا آنجا باشد.

حقیقت آشکار و نا آشکار
حقیقت یک نماد است
ما به اشیأیی توجه داریم که بتوانیم آنها را به کمک حواس خود حقیقی ببینیم. آنچه را احساس نکنیم آن را غیر حقیقی‌ یا خیالی می‌‌پنداریم. از آن گذشته هر چیزی که به تائید حواس هر چه بیشتر به مما برسد آن را حقیقی‌ تر می‌‌پنداریم.یک شی‌ جامد خوشبو، گرم و در حال حرکت کاملا زنده بنظر می‌‌رسد و بنا بر این در مقایسه با یک میکرب واقعی‌ تر به حساب می‌‌آید . برای جامد بود معیاری داریم، اگر قرار است چیزی حقیقی‌ باشد بگذار آن را لمس کنم. از انجأیی که برداشت‌های ما از حقیقت جنبه ذهنی‌ دارند به آسانی می‌‌توان فهمید که چرا بعضی‌ از چیزها را حقیقی‌ و بعضی‌ دیگر را غیر حقیقی‌ می‌‌پندریم. حقیقی‌‌ترین موجود برای ما خود ما هستیم . بعد از مطالعه فلسفه و یا شرکت در یک برنامه آموزش فلسفه ممکن است جزٔ خودمان به هر چه در دنیای هستی‌ وجود دارد تردید کنیم. هر شی‌ که ما را بیشتر به یاد خودمان بیاندزد به راحتی بیشتری تائید می‌کنیم که آن شی‌ نیز حقیقی‌ است و مجودیت معتبر دارد. تحصیلات عالیه این معیار را تنها اندکی‌ تغییر می‌‌دهد. در نظر دنشمندان آنچه به وسیله یکی‌ از قوای احساسی‌ ما حس و لمس نشود حقیقی‌ نیست. البته علم بر آن بوده تا بر شمار حواس و احسساسات بیافزاید. به کمک یک دستگاه گیرنده رادیو یی‌‌ می‌‌توانیم احساس شنوأیی خود را تا فاصله‌های دور ربط دهیم. می‌‌توانیم به وسیله دستگاه‌های گوناگون فواصل دور را ببینیم. بدون کمک رادیو نمی‌‌دانیم که این صدا‌ها به صورت دائم به زمین می‌‌رسند و بنی‌ بر این می‌‌توانیم بگوییم که وجود خارجی‌ ندارند. تلسکوپ که دمنه دید ما را به شدت وسیع می‌‌کند اکنون می‌‌تواند ستارگانی را ببینند که نورشان میلیون‌ها سال قبل به سوی ما حرکت کرده اند.مسلم به نظر می‌‌رسد که ما حقیقت را با توجه به ادراک خود بنا می‌‌کنیم ،تاگور شخسیتی که سوای شاعری یک متفکر بزرگ بود معتقد است چه مضحک است اگر بگوییم دنیا همان چیزی است که می‌‌توانیم آن را تصور کنیم. ما تصور می‌‌کنیم که ذهن باز آینه‌ای است که به صورت کم و بیش آنچه را بیرون از ما اتفاق می‌‌افتاد مشخص می‌‌سازد. بر عکس ذهن ما عنصر مهم خلق کردن است.ادراکاتی که از آن برای قضاوت درباره حقیقت استفاده می‌‌کنیم ناشی‌ از حواس هستند اما آنچه را که می‌‌گیرند-بوی خوش گول سرخ، منظره ماه بدر، احساس لمس مه -- به مغز انسان میخابره می‌‌شود از هر وسیله که برای احساس و لمس بیشتر استفاده کنیم، باز هم ادراک در ذهن انسان صورت می‌‌گیرد. اگر در ساحل دریا روی سر خود بأیستید، ابهی را در آسمان می‌‌بینید اما ذهن شما فریب نمی خورد. این ذهن شماست که مآلاً می‌‌بیند، می‌‌شنود،میچشد،می‌ بوید و لمس می‌ نماید.حقیقت در معنای نهائی خود در ذهن انسان شکل می‌‌گیرد. ذهن انسان است که حقیقت را می‌‌سازد. بیرون از ادراک افکار و تجربه حقیقت اعتباری ندارد.شکل، اندازه، حالت ظاهر یا هر ویژگی یک شی‌ یک کیفیت صد در صد زهنیست.ما حقیقت را خود می‌‌سازیم.
اجئزه بدهید مثالی بزنم. برای لحظه‌ای تصور کنید که چشم انسان به جای عدسی‌ بازی شکل به یک عدسی مربع شکل مجهز است. تنها همین تغییر کافیست که شکل و تمایل همه دنیا در برابر چشمان ما تغییر کند. یک گلوله شیشه‌ای از پشت یک لنز مربع به شکل یک مداد در می‌‌آید. اگر همه انسانها از لنز مربع شکل استفاده می‌‌کردند شکل مدادی گرفتن گلوله شیشه‌ای برای ما طبیعی به نظر می‌‌رسید.حیوان دیگری مانند خرگوش احتمالا گلوله شیشه‌ای را به شکل دیگری درک می‌‌کند.برای او آنطور که می‌‌بیند گلوله شیشه‌ای حقیقت پیدا می‌‌کند.
اگر دوباره به موضوع گلوله شیشه‌ای بر گردیم، فرض کنیم که بپرسیم شکل واقعی‌ گلوله شیشه‌ای چگونه است. جواب این است که شکل حقیقی‌ ندارد.گلوله شیشه‌ای بدون درک کسی‌ که آن را درک شکل حقیقی‌ ندارد، بنی‌ بر این قوه درک ماست که به گلوله شکل خاص می‌‌بخشد. این مطلب در مورد سایر حواس ما نیز صدق می‌‌کند. با این حساب می‌‌توان گفت که گلوله شیشه‌ای مستقل از ادراک کنند شکل به خصوصی ندارد و به عبارت دیگر، بی‌ آنکه ذهنی‌ برای تصور کردن آن وجود داشته باشد دارای هیچ شکل و شمایلی نیست.ادراک تنها به وسیله حواس شکل نمی گیرد و به وسیله ذهن تفسیر نمی شود.تجربه در گذشته ثبت شده ذهن های ما نیز در این زمینه سهمی دارند.
آزمایشی که به وسیله هلموت و اسپین الی صورت گرفت موضوع مورد اشاره مرا به خوبی‌ توضیح می‌‌دهد. سه گروه بچه گربه در سه نقطه متفاوت پرورش یافتند. یک گروه از آنها در اتاقی قرار گرفتند که دیوار‌هایش با نوارها ی افقی نقاشی شده بود. گروه دوم بچه گربه‌ها را در اتاقی‌ قرار دادند که نوار‌های روی دیوار حالت عمودی داشتند و سر انجام گروه سوم در اتاقی‌ قرار داشتند که روی دیوار اصولا نواری وجود نداشت
وقتی‌ بچه گربه‌ها به سن بلوغ رسیدن هر گروه دنیا را با شکلی متفاورت از دو گروه دیگر درک میکرد. آنهایی که در معرض نوار‌های افوقی قرار گرفته بودند، شکل‌های افوقی را به خوبی‌ می‌‌دیدند اما هر چه را عمودی بود نمیدیدند. مثلا هنگام راه رفتن به پایه‌های عمودی مبلمان اتاق برخورد می‌‌کردند انگار که چنین پایه هایی وجود خارجی نداشتند. بچه گربه‌هایی‌ که در محیط با نوار‌های عمودی بزرگ شده بودند با دشواری دقیقا معکوس روبرو بودند و سر انجام گروه سوم اصولا دید خوبی‌ نداشت. مسله این نبود که گربه‌ها به چه اعتقاد داشتند. مغز آنها تنها می‌‌توانست اشکال به خصوصی را در طبیعت ببیند. این امر در مورد انسانها هم صدق می‌‌کند.
آزمایشات دیگری هم که در این زمینه صورت گرفته اند به نتیجه مشابهی‌ رسیده اند. وقتی‌ یکی‌ از چشمان میمون‌های تازه تولد یافته را بستند و میمون را در شرایطی قرار دادند که تنها با یک چشم نگاه کند ارتباط ذهن با چشم بسته مخدوش شد و سر انجام به کلی‌ از بین رفت و حال که رابطه با چشمی که باز گذاشته شده بود در شرایط بهتری قرار گرفت. در عین حال مشخص شده که زمانبندی رشد ادراکی نقش تعیین کننده‌ای دارد. بچه گربه‌ها نابینا به دنیا می‌‌آیاند و اگر چشمان آنها را برای مدت کوتاهی از زمان تولد ببندیم برای همه مدت عمر نابینا می‌‌شوند. همه این آزمایشات نشان میدهد که انگار‌های الکتریکی انباشت شده در سیستم عصبی به ساختن و ایجاد ارتباط‌ها و گیرندگان مسول ادراک کمک. می‌‌کند. بنا بر این ساختار خود مغز که مرکز ادراک است بستگی به تجارت گذشته از جهان دارد.
اما حالا انگار به ماری رسیده ایم که دوم خودش را نیش میزند. ما می‌‌گویم که تجربه ادراک را شکل می‌‌دهد اما قبلا گفتیم که ادراک تجربه را به وجود می‌‌آورد. دایره بسیار تنگی است. آنچه باید بدانیم این است که ادراک و تجربه هر دو زاده ذهن هستند. چشم و آنچه او می‌بیند، گوش و آنچه او می‌‌شنود، زبان و آنچه زبان می‌‌چشد،بینی‌ و آنچه بینی‌ استشمام می‌کند،اعصاب و آنچه این اعصاب احساس می‌‌کند جملگی در ذهن انسان ساخته می‌‌شوند، دنیای مادی مستقل از ذهن وجود ندارد.
کلی‌ بگوییم که بدون ذهن جهان وجود خارجی‌ ندارد.این تصویر و سرابی است که ذهن انسان آن را ایجاد کرده است. برای اینکه چیزی را ایجاد کنیم تنها کاری که باید بکنیم این است که ابتدا در جمع خود به این توافق برسیم که چیزی وجود دارد و بعد این توافق میان ما آن حقیقت را تولید کند.قبل از آن که چیزی بتواند به حقیقتی تبدیل شود باید به شکلی در ذهن انسان وجود داشته باشد.صورت حقیقت پیدا کردن اشیا و امور نتیجه غائی است. اگر آگاهی‌ جمعی‌--یعنی‌ شما و من -- به وجود جنگها اعتقاد داشته باشیم در این صورت دارای جنگ می‌‌شویم. جنگ‌ها به ظاهر نوعی اختلال در آگاهی‌ جمعی‌ هستند که استرس نامیده می‌‌شوند. اگر موافق نباشیم که جنگی داشته باشیم در این صورت جنگ وجود خارجی‌ پیدا نمی کند. در حال حاضر هر چه به صورت وحشتناکش وجود دارد از آن روست که من و شما و دیگران در وجود داشتنش توافق کرده ایم . ما از آن جهت بیمار و ناتوان می‌‌شویم زیرا اعتقاد داریم که اینها بخشی و مراحلی از زندگی‌ ما هستند. این را به ما گفته اند و ما آن را پذیرفته ایم و به همین جهت به ایجاد آن اقدام می‌‌کنیم . اگر از همان آغاز اینها را باور نکنیم لزوما بیماری، سن و ناتوانی‌ را به عنوان حقیقت قبول نمی کنیم.
به مثالی توجه کنیم. تقریبا هر کسی‌ می‌‌دند که وقتی‌ می‌‌دویم خسته می‌‌شن حال برخی‌ از بومیان ویم. این یک حقیقت فیزیولوژی است.با اینحال برخی‌ از بومیان سیرا مادره در مکزیک مسافات طولانی‌ گاه بیش از ۵۰ مایل را به عنوان اقدامی طبیعی در فرهنگ خود می‌‌دوند. همه دوست دارند که چنین کاری بکنند اما برای ما حتّی تصور اینکه کسی‌ مسافتی به طول دو برابر مسافت ماراتون را بدود دشوار است. یکی‌ از فیزیولوژیست‌ها شدت ضربان نبض کسی‌ را که در این مسابقات اول شده بود بلافاصله در پایان خط اندازه گرفت. معلوم شد که شدت ضربان نبض او از شدت ضربان این دونده قبل از شروع مسابقه هم پائین تر بود.
نکته مهم در مورد حقیقت دنیای ما در این واقعیت نهفته است که ما آن را انتخاب می‌‌کنیم. اما قبل از انتخابباید میکانیک هایی را که بر اساس آن نقطه نظر‌های خود را حقیقت توجیه می‌‌کنیم،بشناسیم. وقتی‌ از این مکانیک‌ها به خوبی‌ آگاهی‌ یابیم می‌‌توانیم نقطه نظر‌های تکاملی را به سطح حقیقت ارتقا دهیم. می‌‌توانیم شجاعت،امید،عشق،آرامش،سلامتی را انتخاب کنیم و اینها تبدیل به حقایق وجود ما شوند. اما تا این زمان اغلب ما ترس،تنفر،حسد،حرص،غبطه،جنگ،بیماری و مرگ را انتخاب کردهیم. بدون اینکه آگاهانه در این زمینه‌ها فکر کرده باشیم این خصوصیت از ناحیه آگاهی‌ جمعی‌ به ما تحمیل شده اند.بدن ما و کاری که از آن ساخته است، مغز ما و آنچه می‌‌تواند تصور کند، تجلی زنده عقاید دریافتی ما هستند. اگر قرار است بهبودی در کیفیت اینها بوجود آوریمباید راه تغییر دادن آگاهی‌ و فراست جمعی‌ را بیاموزیم. اما همانطور که تاریخ بارها نشان داده است نمی توانید حقیقت را تنها با قصد و نیت خیر تغییر دهید.
ما بدوا و پیش از آن که اختلال و آشفتگی بروز کند آگاهی‌ خالص هستیم. با رفتن به اعماق منبع خود میکانیک خلق کردن را کشف می‌‌کنیم. وقتی‌ این را می‌‌یابیم فرصت انتخاب پیدا می‌‌کنیم. در موقیتی قرار می‌‌گیریم که ازدان فکر کنیم. در این زمان می‌‌توانیم به آرامش، صلح،سلامتی کامل بیندیشیم.در واقع هر حقیقتی را که انتخاب کنیم تحت کنترل ما خواهد بود. داشتن نقطه نظر‌های خوب در ذهن مسلما قدمی مهم و ضروری است اما این نقطه نظر‌ها به حقیقت پیوند نمی خورند.مگر آنکه جایگزین عقیده هایی‌ شوند که از ناحیه آگاهی‌ جمعی‌ به درون ما نفوذ کرده اند.
در واقع آگاهی‌ جمعی‌ مادام که نشان ندهیم می‌‌توانیم با آن کاری صورت دهیم روی ما تاثیر نمیقت گذارد. تنها چیز هایی که احساسات ما آن را درک می‌‌کند به عنوان حقیقت پذیرفته می‌‌شود. بنا بر این نوبت به بررسی فراست می‌‌رسد که می‌‌تواند همه حقایق را شکل بدهد.

حدود و طبیعت هوشیاری

محدوده هوشیاری خلاق چنین است:
از کوچکتر از کوچکترین تا بزرگتر از بزرگترین
از نامریی میان تمام دیدنی‌‌ها تا نامریی-بی‌ حد،بی‌ نهایت،ا بدی،
از اینها تینها
از "من" تا "من"
از دانه به دانه
از کمال به کمال
قبل از اینکه هوشیاری را بی‌ حد و مرض سازیم ببینیم در حال حاضر چقدر وسعت دارد.
هوشیاری کلمه‌ای است با کاربرد‌های فراوان، که بر اساس نظریه شخصی‌ معانی متفاوتی پیدا خواهد کرد. توانأیی یادگیری و درک، تطابق با شرایط جدید، کاربرد دانش در بسازی محیط زیست، انتزاعی فکر کردن، طبقه بندی کردن منظم اطلاعات و به کار گیرینها در حل مشکلات...همه و همه معانی بهتری از هوشیاری هستند. ولی‌ هوشیاری می‌‌تواند یکی‌ از خصوصیات بشر باشد، و از انجأیی که ما خودمان را باهوش می‌‌دانیم،مفهوم هوشیاری را قوه استدلال دانسته و آن را به این توانائی که مخصوص بشر هست محدود می‌‌کنیم.
داع صورتی‌ که هوشیاری بسیار فرا تر از توانائی استدلال با خرد و دانش است. هر چند که قدرت استدلال از خصوصیات بارز و اساسی انسانهاست و آنها را در درجات بالای خلقت قرار می‌‌دهد.ولی‌ هر ذره‌ای در طبیعت شامل اطلاعات است که از این اطلاعات دانشی به دست می‌‌آید که در حداقل شرایط می‌‌داند چگونه ذره باشد و چطور با سایر اجزا بی‌ روح عالم ارتباط برقرار کند. هر دانشی که به کار گرفته شود نشانه‌ای از هوشیاری است. اسحاق بنتوف در مورد طبیعت کیهان بحث کرده و آگاهی‌ را چنین تعریف می‌‌کند."توانائی واکنش یک سیستم به یک محرک" و از آنجأیی که هوشیاری و آگاهی‌ از هم جدأیی ناپذیرند، در حد بسیار ابتدایی، این تعریف می‌‌تواند توصیف عملی از هوشیاری باشد
با توجه به تعریف بالا، حد هوشیاری یک سیستم به محدوده واکنش های آن حد در برابر محرک بستگی خواهد داشت .هر چقدر سیستم جدید تر و پیچیده تر باشد آن را با هوش تر میدانیم. این سیستم اندازه گیری بسیار مکانیکال است ولی حسنی که دارد هشیاری با یک معیار استاندارد اندازه گیری می شود. و از اینکه صرفا دو هوشیاری با هم تفاوت دارند نخواهیم گفت یکی:با هوش تر از دیگری است. ولی خطر این ار دارد که مثلا الکترونی که در انتها ی یک مجسمه قرار دارد کم هوش تر از بالن دریایی بدانیم، در صورتی که تا الکترون وجود نداشته باشد بالنی نخواهد بود و هوشیاری نخواهد داشت که مغرور باشد.
با اینکه بنظر می رسد الکترون عمل ساده ای انجام می دهد یعنی با محرکه ای از مدار گردش قبلی به بعدی پرتاب شده و با برداشتن محرکه دوباره به جای خودش بر می گردد- در صورتی که با همین عمل خود یک فوتون نور تولید می کند،یعنی با واکنش ساده الکترون ولی منظم در جهت مختلف روشنایی در جهان بوجود می آید.
بنابراین عادلانه نیست که الکترونها ار جدا کنیم، سیستمی پیچیده است در داخل سیستم پیچیده اتم که نهایتا در سیستم مولکول عمل می کند.در طبیعت هر چه بالا تر رویم از انتها به مغز انسان خواهیم رسید در آن جا سیستمی با توانایی بی نهایت خواهیم یافت که هوشیاری لایتناهی آن با حرکات الکترون در پایین ترین جا و کوچکترین ذره هماهنگی کامل دارد. الکترونها به اندازه کافی هوشیار هستند که درست عمل کنند، چنانچه به خطا روند کل سیستم فرو خواهد ریخت و هرج و مرج به وجود خواهد آمد.
در حالیکه الکترونها به طور وضوح مکانیکال عمل می کنند، ذهن انسان دارای هوشیاری خلاق است—فکر خلاق چیزی نیست جز واکنش های از پیش تعیین نشده به یک سری محرکه ها، و یا اینکه سیستم مغزی انسان مثل عملکرد هورمونها و آنزیمها تا حدی مکانیکال است ولی، با این همه بعضی واکنش ها تفاوت زیادی با بقیه دارند. ولی یک ارتباط همگانی که و واکنش ها را معنا بخشیده و آنها را تنظیم می کند وجود دارد، از کوچکترین تا بزرگترین، که آن را هوشیاری می نامیم.
هوشیاری خلاق بیان نهایی دانشی است که در طول زمان در طبیعت گرد آمده است. همانطور که دیدیم اطلاعاتی که در دی-ان-آ وجود دارد مانند دایره المعارفی در کل تکامل جهان عمل می کند. اطلاعات ساده الکترون جمع آوری شده به اتم منتقل می گردد و سپس در مرحله تکامل بعدی به ملکول رفته و به همین ترتیب تا مرحله آخر ادامه می یابد. کل این هوشیاری بی نهایت جهانی در راه تکامل پیش می رود. و تا آنجایی که به علم مربوط است همه چیز در جهان هستی مورد استفاده قرار می گیرد، جریان تکامل همچیز را جمع کرده و به شکلی که "باید باشد " آن را منظم می کند، تا ما بتوانیم زندگی کرده و به افکار خلاق خودمان، فکر کنیم.
از آنجاییکه مغز انسان می تواند تا بی نهایت تکامل یابد،شاهکار طبیعت است. و این بدان معنی است که تمام هوشیاری موجود در جهان قادر است به رشد ذهن انسان پاسخ گوید. چارلز داروین می گوید که هیچ محدودیتی در راه رشد مغز انسان نمی بیند.
انسان هوشیاری لایتناهی جهان را مرکزیت می دهد. و اگر چنین نظری نداشته باشیم به دلیل آن است که فکر می کنیم خرد و دانش خالق هوشیاری هستند. در صورتی که درست بر عکس این است،این هوشیاری است که خرد و دانش را می سازد. و از آنجاییکه تنها تجلی هوشیاری است، خرد و دانش محدود است، پس از سالها مطالعه و تحقیق ما حتی هنوز بدن خود را به طور کامل نمی شناسیم، هوشیاری محدودیت نیست. همه گیر و نا محدود است. بیانگر قدرت لایتناهی نظم در طبیعت است. در مقیاس کوچک خود را به شکل الکترون نشان می دهد، و در مقیاس وسیع همچون شاهکارهای عظیم خلاقیت های بشری جلوه گر است. هر سطح هوشیاری با سطح دیگر متفاوت است ولی همه در یک هماهنگی و ارتباط کامل با یکدیگر عمل می کنند. " وقتی یک الکترون به ارتعاش در آید جهان می لرزد
با اینکه علم درون نظم بی حد جزییات طبیعت را بررسی می کند، تمامیت آرا تا دوران اخیر مطالعه نکرده است. در مشرق زمین همیشه مورد وحدانیت کل طبیعت علوم سنتی وجود داشته ولی نه به شکل علمی. به طور مثال در حکمای بزرگ با مراجعه به آگاهی خودشان در مورد هوشیاری صحبت کرده اند. باهاگواگیتا در مورد هوشیاری که طبیعت در انسان ترتیب داده چنین می گوید: " احساسات،لطیف هستند،لطیف تر از احساسات در ذهن، ولی لطیف تر از ذهن خرد است، ولی ورای این خرد، " روح کل " قرار دارد " . که آن را منشاء هوشیاری می دانند- روحی که در درون هر مرزی قسمتی از آن وجود دارد.
در " علم " هوشیاری خلاق که توسط فیلسوف بزرگ ماهاراشی ماهاش یوگی مطرح گردیده توانایی بی حد بالقوه انسان بیان شده. به زبانی ساده می گوید: کهکشانها بی جهت در اینجا و آنجا حرکت نمی کنند، نظمی در خلقت هست، سیستمی در خلقت هست. که بدون ارزش های نهادی هوشیاری این نظم و رشد یافت نخواهد شد". این گفته نظر مرا از دو جنبه جلب کرد اول اینکه نظم در همه جا هست و می توان در کل آن را دید. دوم اینکه چنانچه کسی به منشاء هوشیاری اش برسد، می تواند در جهت سلامتی،-خوشحالی،دانش، و صلح، واقعیت را تغییر دهد. ماهاراشی این را " پله های ترقی به سوی کمال زندگی " می نامد.
چیزی که ما بدنبالش هستیم یافتن راهی است تا بتوانیم حقیقتی را بسازیم. مکانیسم چنین راهی با آگاهی ضعیفی در ذهن مان تحت عنوان " من هستم " شروع میشود. و در مراحل بعدی، کمال دنیای ما پدیدار می گردد. هر چند که به نظر عجیب میرسد بتوانیم یاد بگیریم تا در سطح آگاهی خود حقیقت را تغییر دهیم ولی در هر لحظه در حال ساختن و خلق آن هستیم. هوشیاری خلاق تنها در جهت ساخت کهکشانها،فوتون ها،جنگلها ...نیست بلکه جریان آن در درون ما حرکت کرده و به ما امکان میدهد که با تعبیر خود از واقعیت در یک راستا قرار بگیریم.
ماهاریشی تنها در مورد هوشیاری خلاق صحبت نمیکند بلکه با تکنیک بسیار ساده ای به ما نشان میدهد که چگونه می توانیم آگاهی خود را به منشاء افکار بازگردانیم. در آنجاست که می توان جهت حرکت هوشیاری را کنترل کرده د تمام خصوصیات مثبت و دلخواه را مانند عشق و دوستی، محبت و همدردی، سلامتی و خداشناسی را در زندگی مان پیاده کرده و به اعلاء درجه برسانیم.
داشتن علم هوشیاری خلاق ممکن و عملی است. به این علت که هوشیاری بطور سیستماتیک در طبیعت عمل می کند. محدوده آن می تواند از " کوچکتر از کوچکترین تا بزرگتر از بزرگترین " ادامه یابد، ولی
اصولی در تمام آن باید رعایت گردد که بعضی از آنها عبارتند از: هوشیاری نظم را بیان میکند، اجزاء را یکی کرده و به آنها تمامیت و وحدت می بخشد- با کنار گذاشتن موانع به راحتی پیش می رود، به طور کامل در کوچکترین ذره سیستم جای دارد و در انتها استحکام و ثبات بی نهایت را در کنار تطابق لایتناهی به نمایش می گذارد.
به عنوان یک متخصص غدد، تجلی این قوانین در بدن انسان مرا حیرت زده می کند. کلاود برنارد پدر فیزولوژی مدرن در خصوص نظم آن چنین می گوید: قوانین سخت و محکم فیزیک و زیست شیمی است که عملکرد بدن انسان باید با آنها هماهنگ باشد- در صورتی که به ناگهان متوجه می شویم که آنها (عملکرد سیستم بدن ) دنباله روی خودشان شده و در یک نظم خاص پشت سر هم عمل می کنند، و بر اساس قانون از پیش ساخته، یکدیگر را با ترتیب معینی- منظم و ثابت تکرار می نمایند و در راهی که هماهنگ می شوند تشکیلات و رشد مرزی را باعث می گردند. برنارد چنین نظمی را در رشد حیوانات و گیاهان نیز یافته است، این اصل هوشیاری است که در تمام طبیعت یافت می شود.
با استفاده از سیستم عملکرد غدد می توان بعضی اصول را توضیح داد. اینکه این سیستم در شرایط استراحت یا فعالیت بر حسب مورد تغییر حالت می دهد بسیار ساده است علم زیست شناسی دائما در حال کشف " ریتم ها یی " است که ترشح غدد را تنظیم میکنند . سیستم غدد مترشحه داخلی با انواع غددی که در سراسر بدن پخش هستند به صورت شبکه واحدی فعالیت دارند، هر کدام به طور جداگانه ولی بر حسب تقاضای خاص بدن، نیازهای جسم ما را برآورده می سازند. عمل هورمونها در بدن یا سیستم اعصاب اتوماتیک طوری تنظیم شده که در هر لحظه با تغییرات داخلی بدن خودشان را تنظیم کرده و بر حسب نیاز ترشحات خود را کاملا تغییر می دهند تا با شرایط جدید جسمی هماهنگ گردند. چنین ثبات بی حد و حساب در اعمال دقیق آنها و در عین حال انعطاف بی نهایت در شرایطی که بدن به آنها احتیاج دارد هر واکنشی را که فکر و عمل خاصی طلب می کند، در شبکه سراسری غدد بدون پاسخ دمی گذارد. به نظر می رسد سیستم غدد راه حل خاصی است که طبیعت برای شرایط خاص بشر تکمیل کرده است. ولی در واقع بیولوژی سلولی کشف کرده که مراحل سیستم هورمون ها در فرمهای مشابه در سراسر زندگی مان تکرار می شود. به طور مثال مکانیسم مصرف گلوکز در بدن انسان و در یک باکتری عین هم است. و انسولین که نقش مهمی را در سیستم سوخت و ساز بدن به عهده دارد در ادوار تکامل بشر از ماهی های خونسرد تا انسان به یک شکل عمل کرده است.
نه فقط مغز ما، بلکه هر سلولی در بدنمان پیچیدگی هوشیاری را به نمایش می گذارد. هر سلول دنیای در اطرافش می بیند که در واکنش های زیست شناسی اش گذشته را به یاد آورده و آینده را پیش بینی می کند. و به لطف دی-ان-آی هر سلولی که اطلاعاتی دارد و هوشیاری که خود شما هستید را می سازد. جریان هوشیاری لایتناهی کار هر سلول و بافتی را هدایت می کند. این جریان در ناخنهای انگشت،دندانها،روده ها و کلیه غدد، وجود دارد، ساعت بیولوژیکی بدن ما را دقیق مانند مهاجرت پرندگان تنظیم میکند. رودخانه هایی که به اقیانوس می ریزند،زنبور هایی که به رشد گلها جذب می شوند...همه و همه در اصول هوشیاری حقوق با ما شریک هستند. زندگی تنها ویژه ما انسانها نیست.
ولی هن قدرت یگانه بشر است که می تواند قوانین هوشیاری خلاق را درک کرده و بر اساس خواسته هایش آنها را به کار گیرد. تمام هوشیاری ها به هم مربوط و یکی هستند. تنها در فرمهای مختلف بیان می گردند.کنترل هوشیاری در آگاهی ما یعنی کنترل تمام هوشیاری ها پرژه کامل کردن خلاقیت انسان تا آن درجه، مهمترین پرژه در جهت بهبود وضع انسانهاست. با آزمایش و امتحان کیفیت هوشیاری ما این پرژه شروع کردیم. حال به مکانیسم خلاقیت نظری می افکنیم. آنها کلیدهای کنترل در طبیعت هستند که به ما توانایی و قدرت تغییر دادن واقعیت را می دهند

مکانیسم خلاق

با چرخیدن در بین خودم ٰ من می سازم ٰ دوباره و دوباره.

خلاقیت تابعی از هوشیاری است. معمولا تغییری که چیز جدیدی را به دنبال دارد تلویحی و ضمنی است. منظور من از مکانیسم خلاقیت همان مراحل تغییر است. چنانچه بفهمیم هوشیاری چگونه در جریان یک تغییر قرار می گیرد می توانیم با به کار گیری هوشیاری تغییر ایجاد کنیم. می دانیم که می خواهیم واقعیتی بسازیم تا مفید باشد ، بنا بر این خود را به خلاقیت در حد مکانیکی محدود نمی کنیم ، بلکه تصویری از خود را در نظر می گیریم ، سطحی که هوشیاری ما در حال حاضر در کلیه مفاهیم زندگی تغییر را به وجود می آورد به خصوص از آنجائیکه طالب سلامتی ، خوشحالی و کمال شخصی هستیم می خواهیم ارتباط جسم—ذهن را به طوری که نتایج بالا را بما بدهند بدانیم.
هوشیاری انسان تنها در یک درجه و سطح خلاقیت ندارد. ساختمان بزرگی را در نظر بگیرید که ساخت و پرداخت آن به طراحی ، خرید مصالح ، ساخت و بسیاری از فعالیت های دیگر نیاز دارد. ولی در لطیف ترین سطح ، یک آگاهی باعث بوجود آمدن ساختمانی عظیم میشود –خواست های منظم و دقیق افراد مختلف هماهنگ و یکپارچه به سمت هدفی خاص برنامه ریزی شده ، و یا به زبانی ساده تر در فکری تعدادی شریک شده و آن را به مرحله عمل در می آورند.
برای اینکه ساختمان واقعیت خارجی پیدا کند ، می بایست کسی از مرحله فکر و طرح به مرحله ساخت و عمل در آید ، بتن و آهن به حرکت درآید و کارگران مشغول شوند ٰ در اینجا هوشیاری می تواند مستقیم و بی واسته عمل کند. مثلا بیماری که به مرض کشنده ای مبتلا است و ناگهان بهبود می یابد ، این بهبودی می تواند مستقیم یا غیر مستقیم باشد. در صورتی که پزشک با اشعه و دارو او را معالجه کند بهبودی از خارج صورت گرفته یا به زبانی دیگر بیمار در داخل بدنش شرایط بهبودی را ایجاد کرده و پزشک با استفاده از هوشیاری و عملش عوامل شفا را فراهم آورده است.ولی این معالجه می تواند مستقیما با دخالت هوشیاری خود بیمار صورت گیرد.
مکانیسم های خلقت آنهایی هستند که هوشیاری از درون خودش عمل می کند. چنانچه بتوانیم واقعیت را از آن عمق ، در لایه ای لطیف ، تغییر دهیم در آن صورت سطوح فوقانی که ناخالص ترند بطور خود به خودی آن را دنبال می کند. یک آرزو و خواست در ذهن از طریق ارتباط ذهن-جسم براحتی در جسم فیزیکی تجلی خواهد کرد.
اولین قانون هوشیاری می گوید که هوشیاری در خود کار می کند تا خود را تغییر دهد ، هیچ چیزی لازم نیست بکار گرفته شود زیرا هیچ چیزی بیرون از حیطه هوشیاری وجود ندارد. هوشیاری همه گیر و فراگیر است. این اصل را " رجوع به خود " می نامیم. اصل بعدی می گوید که آگاهی و شعور برای انجام هر کاری راهی پیدا می کند. و هر کاری را می تواند انجام دهد. مهم نیست که علم طب فلان بیماری را غیر قابل علاج می داند. زیرا هر فکری که داریم طبیعت راهی مستقیم برای به انجام رساندنش به ما خواهد داد. این را وجود تمام ممکن ها می نامیم.
قانون سوم می گوید آن هوشیاری که باعث بهبودی می گردد به طور منظم ، خود به خودی و کامل عمل می کند ٰ بدون توجه به نوع بهبودی سیستم بدن مراحل شفابخشی را یکی پس از دیگری به نوبت و بدون دخالت ذهن آگاه طی می کند.
به کلامی دیگر زمانی که فکر شرایط اولیه را ایجاد کرد کلیه مکانیسم های عملی کردن آن فکر به خودی خود شروع به فعالیت می کنند.ماهاراشی این اصل را بالاترین اول " مینامد و عقیده دارد که بهترینراه رسیدن به هدف ، سریعترین ، کوتاهترین ، و راحت ترین راه است. یا همان اصل کار آیی در جائیکه معالجه با داروهای شیمیایی صورت گیرد ، مرحله بهبودی کند دردناک و پیچیده خواهد بود در حالیکه چنانچه از فکر بیمار و طبیعت هوشیاری یاری بگیریم بهبودی مطمئن و سریع حاصل می شود.یافتن راهی که طبیعت تمام کارها را انجام دهد بزرگترین راز در مکانیزم خلقت است. لازمه یافتن چنین راهی اعتقاد به تمام قوانین خلقت است. اعتقاد به اینکه هوشیاری لایتناهی است ، منظم و قادر است هر کاری انجام دهد ، در غیر هین صورت راه شما به سوی هدف مسیری است که خودتان از واقعیت استنباط کردید ، مثلا دارو و اشعه بکار میبرید زیرا اعتقاد ندارید که راه دیگری هم وجود دارد راهی که طبیعت پیش پای شما می گذارد ، هین درست مثل این است که بگویید پیش از قرن بیستم هیچ بیماری از سرطان معالجه نگردید که حرفی است پوچ. بنا بر این اصل بالاترین اول در جایی که شما حق انتخاب دارید که چه راهی را خلاقیت شما برگزیدند تفاوت بسیاری را باعث خواهد شد
چیزی که ما از مکانیسم خلاقیت یاد گرفتیم بسیار فراتر از این می رود. از آنجاییکه طبیعت از طریق هوشیاری عمل می کند دانش را در حل و وضع مسائل بکار می گیرد و برای یافتن راه حل مناسب ارتباطی بین اجزاء مختلف بو جود می آورد. در خصوص معالجه ارتباط ذهن و جسم از طریق سیستم حفاظتی بدن ، هورمون ها ، و سیستم های قلب و عروق عمل می کند ولی میزان دانش مورد نیاز و درجه ارتباط ذهن و جسم مورد به مورد تفاوت دارد به طور مثال داروها با اثرات شیمیایی خود در عمل بدن دخالت کرده و به همین دلیل در حین معالجه اثرات منفی جانبی بار می آورند در صورتی که معالجه با استفاده از هوشیاری و قوانین طبیعت کاملتر سالمتر و فراگیر تر است.
یکی از اصول خلاقیت می گوید که طبیعت نیروی تشکیلاتی بی نهایت و توانایی ارتباط بی حد و مرزی داراست. در گردش جهان هستی همه چیز در نهایت دانش و ارتباط به کار گرفته می شود هیچ جزیی بدون استفاده باقی نمی ماند. ولی ما با انتخاب های آگاهانه خود طبیعت را محدود می کنیم. مثلا قبل از کشف الکتریسیته تنها وسیله روشنایی آتش بود و دیدیم که محدود بود و دانش بالقوه ای در آن نهفته بود بنا بر این کار آترین ذهن ها را کسانی دارا هستند که حداکثر دانش و ارتباط را از منابع لایتناهی طبیعت گرفته وآنها را در راه رشد و تکامل به کار گیرند. در درجات بالای آگاهی این مسئله اهمیت بیشتری پیدا می کند زیرا میزان دانش و نیروی نظمی که ذهن شما استفاده می کند مستقیما به میزان آگاهی شما از آن بستگی خواهد داشت شما بایستی از وجود الکتریسیته آگاه باشید تا بتوانید آن را بکار گیرید. به همین شکل شما می باید از وجود خلاقیت بالقوه بی حد خود آگاه باشید و سپس آن را بکار گیرید.در واقع تنها آگاهی است که می تواند به خلاقیت سرعت بخشد.
تا وقتی که واقعیت اصول بالا قبول نکنید هیچکدام اعتباری برای شما نخواهند داشت. برای بشر امروز تنها راه اندازه گیری اعتبار همان علم است ،چیزی که جای اعتقاد و ایمان و غریزه را گرفته. پس تا جایی که به علم مربوط است مکانیسم خلاقیت چیست؟ تولید و ساخت اجسام مادی چه در مقیاس یک ذره ، در حیطه فیزیک است.نظریه ای هم که در این مورد مطرح است ، عقیده مرا در خصوص ارتباط ذهن و جسم تایید می کند. ما در اینجا در واقع با فیزیک جدید که با کشفیات انیشتین و همکاران اروپایی اش شروع شد سر و کار داریم.
فیزیک جدید نظریه مطلّق و قابل پیش بینی واقعیت را که از زمان ارسطو در غرب مورد قبول بوده کاملا تغییر داده است. به عقیده قدما زمان و فضا دو چیز کاملا جدا بودند که به اموری که اشیا مانند توپ های بیلیارد بین آنها حرکت می کردند شباهت داشتند. به کلامی دیگر مسیر های قابل تشخیص و ثابت جابجا می شوند در عصر حاضر فضا-زمان را پدیده ای متصل و دایمی می بینیم. قانون مشهور "عدم اطمینان " که توسط ورنر هایزنبرگ مطرح گردیده میگوید حتی خواص واقعی یک شی را با اطمینان نمی دانیم زیرا جریان مشاهده طبیعت شی مشاهده شونده را در واقع تغییر می دهد.
بسیاری از دانشمندان بزرگ و متفکر علم فیزیک جدید که در 15 سال اخیر نظرات درخشان و قابل قبولی را ارایه داده اند تنها با کمک قوانین و علوم ریاضی توانستند ایده های خود را به کار گیرند. بسیاری از آن نظریات هنوز درهم و آشفته است. علم فیزیک عمر زیادی در تناقضات تئوری صرف کرده است. ولی با این همه می توان بعضی از اصول در مورد خودمان بکار بریم ، به شرط اینکه این به کارگیری بسیار راحت و عملی باشد نه مشکل و خشک.
بعضی یافته های فیزیک مدرن را به زبانی ساده بیان می کنم. اشیاء هیچگونه یکپارچگی خاصی درهیچ سطحی ندارند. ذراتی که اجسام را تشکیل می دهند در واقع تغییر شکل یافته انرژی هستند. در اصل امواجی که می توانند مثل ذرات عمل کنند و یا به زبانی دیگر در شرایط خاص مانند ماده شوند. برتراند راسل مثلی معروف در این خصوص دارد. او می گوید که میز تحریر به هیچ عنوان یکپارچه نیست، از انرژی و فضای خالی ساخته شده، فضایی که بیش از 999/99 درصد از کل شی را اشغال کرده.آنچه که میز را به شکل یکپارچه و سخت در آورده تنها احساس ماست که میخواهد آن میز را جسمی محکم ببیند.
دیگر هیچ ذره یا توده انرژی بطور مجزا وجود ندارد، آنها ذرات براکنده موجی هستند که بطور نا محدودی در فضا و زمان پخش گردیده اند، مانند تکه های کوههای یخی که از یک واقعیت نا دیدنی و دور از چشم جدا شده اند. در مورد ماده و انرژی اکثر امواج خارج از فضا و زمان وجود دارند. کلیه اجسام جهان از یک خلا نامرئی به بیرون پرتاب شدند و در نهایت روزی به آن باز خواهند گشت. خلاء همان واقعیت " واقعی " است، وهر چه ما تصورش را بکنیم به شکل " بالقوه " در آنجا وجود دارد. می توان گفت که هر چه امکان بودنش باشد در هر جا که هستید وجود دارد ولی به شکل بالقوه. میلیونها واقعیت در اتاق شما وجود دارد، تنها احساسات شما بر حسب موردی که آن را واقعیت میداند، بعضی را می بیند. حتی تا جائیکه به فیزیک مربوط می گردد، گذشته و آینده شما در هر لحظه در اتاق شما وجود دارد.
صندلی، دیوارها، حتی بدن شما تنها احتمالا تی هستند که از خلاء نامرئی،ابدی و همیشگی که در زمینه جهان قرار داشته و آن را در نظم نگه می دارد، بو جود آمده اند، چنانچه توپ تنیسی را به سمت زمین رها کنید، احتمال بسیار کم ولی دقیقی دارد که به جای پایین رفتن به سمت بالا پرتاب گردد. محاسبات معنی داری از حقیقت را می توان از طریق مشاهده عکس العمل های دنیا یی نامرئی که از چشم ما صورت می گیرد، انجام داد. کل طبیعت در آنجاست در مجموعه ای بالقوه از توده و انرژی . قوانین و اصول " ارتباط بی نهایت " و " تمام ممکن ها " که قبلا در مورد هوشیاری ذهن انسان گفته شد، در کامل ترین حد خود در نامرئی بیان گردیده کلیه جهان های قابل موجود در آنجا وجود دارند و آنها کل " واقعیت " جهان را بوجود می آورند.
فیزیکدان ها عقیده دارند که دریافت نامرئی و نادیدنی با مشاهده و درک مستقیم تقریبا غیر ممکن است. جهان خواصی دارد که بدون استفاده از دانش و خرد و زبان ریاضی قادر به فهم آن نیستیم. در بیان این واقعیت جدید: فیزیکدان مایکل تالبوت اشاره می کند که : " نه تنها غیر عادی تر از آنچه فکرش را می کنیم بلکه عجیب تر از آنچه حتی " میتوانیم " فکرش را بکنیم ".
بطور مثال ،ایده بیرون آمدن فضا-زمان از نامرئی بدین معنی است که در آنجا چیزی وجود داشته " قبل از آغاز زمان "، که " کوچکتر از کوچک است و بزرگ تر از بزرگ ". به نظر می رسد که این عقاید تناقض بسیار دارند و وقتی نظیر آنها را در فرهنگ مشرق زمین می خوانیم بیشتر غرق و سر درگم می شویم، با این همه زمانی که ذهن امکان قابل انعطاف بودن واقعیت را قبول کرد، درک و فهم عقاید بالا بسیار ساده خواهد شد. کلید حل مشکل اینست که تصور کنیم هوشیاری طبیعت عینا مانند هوشیاری خود ماست. آنوقت است که فیزیک جدید معنی می دهد. مثلا وقتی به اتاقی وارد می شویم که دوستی در آنجا نشسته، شاید نگاه می کند و سلام بگوید ولی در درون او هزاران چیز دیگر وجود دارد که در همان لحظه و در همان جا شاید گفته یا انجام داده باشد. چیزهایی نامرئی در وجود شخص حتی جسم نامرئی اش و ذهن نامرئی اش در تمام لحظاتی که در آن اتاق هستیم اعمال و افکاری را انجام می دهند که من شاید در صد کمی از آنها را نظارت کنم. و از آنجایی که " دی-ان-آی " دوستم کلید مراحل تکاملش را مانند یک دائره المارف به همراه دارد می توانیم ادعا کنیم که گذشته و آینده او در همان اتاق وجود دارد.
از آنجائیکه هوشیاری جهانی با هوشیاری شخصی یکی است، فیزیک جدید پشتیبانی بزرگ برای نکته مهم این کتاب به حساب می آید.نکته اینست که شما زمانی که به سطح خود خویش رسیدید می توانید حقیقت را تغییر دهید. خود خویش که فیزیک آن را حالت بالقوه وا قعیت یا نامرئی مینامد. ارگانیسم بدن انسان و جهان در سطح هوشیاری یکی می شوند و منشاء هوشیاری همان خود خویشتن است. و خاصیتی که جهان و خود را یکی می کند به گفته ماهاراشی رجوع – به خود نامیده میشود. این ایده اساسی ترین واقعیت را در مورد هوشیاری بیان می کند، هوشیاری از درون خودش عمل می کند. " در تسکین های خود به خودی " . اصل رجوع- به خود را دیدیم. معالجاتی که یک انگیزه آنی از درون با گذشتن از کانالهای ارتباطی ذهن-جسم، قسمتهای فیزیکی بدن را بهبود می بخشد.
اصل رجوع- به خود راه ساده و زیبایی را در توضیح هر عمل خلاقیت نشان میدهد. تا وقتی که ما جسم و ذهن را دو عنصر جدا ببینیم، به کار گرفتن فکری که جسم را تغییر دهد تقریبا غیر ممکن است. ولی وقتی دیدیم که آگاهی با عمل در جنبه های مختلف خود به سایر مفاهیم درون خویش می رسد آنوقت همه چیز مشخص می شود. همانطور که ماهاراشی مشاهده کرده، " برای اینکه تمام قوانین طبیعت از منشاء مشترک شان تولید شوند آ ن منشاء باید خواص پویایی بی نهایت و رجوع- بخود را داشته، و می بایست توانایی خلاقیت از درون خودش را نیز داشته باشد، همه اینها از خصوصیات آگاهی هستند " منشاء خلاقیت درون ماست و جای دیگری نیست. می توانید حقیقت را تغییر دهد، زیرا هوشیاری ما،خود، حقیقت را از درونش ساخته است.
با آنچه که ما تا به حال از خلاقیت می دانیم این نتیجه عجیبی نیست. حتی علوم مطلق و صرف هم دائما در حال مطالعه مکانیزمهای خود-تنظیمی هستند. مکانیزم هایی که حافظ تعادل تمام سیستم های زنده جهان هستند،از شکل گیری ستارگان،کهکشانها، سیاه چالها گرفته تا حتی به .جود آمدن انفجار اولیه همه وهمه نتیجه کارکرد آنهاست. علوم مطلق و سخت در آستانه رجوع- به خود ایستاده اند.زمانیکه راضی شدید که خود خویشتن شما با هوش و با خرد است، از آن به بعد با استفاده از اصل رجوع-به خود،تمام مخلوقات در جنگ شماست، به گفته گیتا: با جرخش در درونم دوباره و دوباره خلق می کنم.
در زمان قدیم، زمانی که علم پیشرفت امروزی را نکرده بود ، این اصل را بسیار خوب دریافت کرده بودند وبه همین جهت دنیای آنها زنده تر و خلاق تر از حال بود. مونکادا اوبانیشاد توصیف زیبایی از رجوع به خود دارد:
آن چیزی که دیده نمی شود و ماوراء افکار است
بدون علت است و بدون اجزاء
عمل نمی کند و مشاهده نمی کند
تغییر نمی کند، همه گیر است ،همیشه حاضر است،
لطیف تر از لطیف ترین است،
این لایزال است که خرد آن را سر چشمه همه چیز می داند.
به همان گونه که عنکبوت تارهای خود را می تند،
و دوباره در آن کشیده میشود ،
تمام هستی از براهمان بافته شده
و دوباره به آن باز می گردد.
همانگونه که گیاهان در زمین ریشه دارند ،
کل هستی توسط براهمان نگهداری میشود.
همان گونه که موها از سر رشد می کنند ،
همه چیز از براهمان بیدار می گردد.
مفسر ین زیادی در خصوص مطالب گفته شده سر در گم مانده اند. زیرا نتوانستند واقعیت عملی که در آنها هست، درک کنند. "براهمان " گفت سانسکریت برای " بزرگ " است ،به معنای " چیزی که واقعیت همه چیز است ". به کلامی دیگر ، هوشیاری . با درک این مطلب، شعر بالا کاملا روشن می گردد. مطلبی را که در بحثها دریافت کردیم بیان می کند: تنها واقعیت ، هوشیاری لایتناهی است، هوشیاری که هر جزء جهان را بدون زحمت از خود خویشتن خلق کرده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر